سایه محو کسی پیدا نیست

غم و خنده

سایه محو کسی پیدا نیست

روی ماسه های دلشوره گی ام
سایه محو کسی پیدا نیست

پشت این چهره ی گم
جز فرو ریخته غروری موهوم
نفسی پیدا نیست

کاش می دانستی
پشت بی پنجره ی شب زده گی
جز توهم
ردی از رویا نیست

پس خاموشی لب های به هم دوخته ام
- پای تکرار همان خاطره ها -
سوخته ام
روزهاست می شکنم
و در اعماق تنم
جز سکوتی سرشار
مبهم ِ پچپچه و نرمی نجوا نیست

هی تو آفتاب تبار قصه ی تقدیرم !
روی دیوار دلم
سایه ی محو کسی پیدا نیست




+ نوشته شده در 15 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:38 توسط سامان